برچسب : نویسنده : mchizhaiedarhama بازدید : 135 تاريخ : شنبه 31 ارديبهشت 1401 ساعت: 13:44
پدر جوان دست دختربچهی مدرسهای را گرفته یود. دختربچه به آسمان نگاه میکرد. پدر مراقب ماشینها و دختربچه بود. حسادت کردم. نه حسادت بد. از صمیم قلب گفتم خوش بهحالت که میتوانی به کسی تکیه کنی و با خیال راحت از خیابان رد شوی. وضع من برعکس بود. دختربچه ای بودم که چشمهای پدرش نمیدید. از خیابان رد شدن سخت بود. از خیابان رد شدن سخت است.
چیزهایی درهم...برچسب : نویسنده : mchizhaiedarhama بازدید : 142 تاريخ : پنجشنبه 29 ارديبهشت 1401 ساعت: 7:59